Logo

قصه های خوب برای بچه های خوب

مریم روی تخت نشسته بود ، دست چپش توی گچ بود .سارا توی دستش یک دسته گل سرخ بود. سلام کرد و خندید مریم با خوشحالی بلند شد و سارا را بوسید. گل را گرفت و بو کرد .سارا روی صندلی کنار تخت مریم نشست و گفت: چی شد که دستت شکست؟ مریم گفت: از سرویس مدرسه که پیاده شدم حواسم پرت شد و افتادم توی جوی آب. سارا گفت: حالا درد داری؟ مریم گفت: فکر کنم دردش از شکستن دل کم تر باشد. سارا گفت:یعنی چی؟ من که نمی فهمم چی می گویی؟مریم سرش را پایین انداخت و آرام گفت: مامانم می گوید: نباید دل بهاره را می شکستی . آخر او به من گفت می شود بعد از ظهر بیایی با من ریاضی کار کنی؟ من گفتم: نه، ما عصرها گاهی مهمانی و گاهی پارک می رویم.... حالا احساس خیلی بدی دارم. مادرم می گوید: کاش با من مشورت کرده بودی و برنامه ی عصرمان را تنظیم می کردیم. ولی حالا تصمیم گرفتم دستم که خوب شد به بهاره کمک کنم. مادر مریم در زد و با یک ظرف میوه داخل شد. سارا از مریم تشکر کرد و گفت: که تا دیر نشده باید برود و بعد چند تا شکلات از جیبش درآورد و گفت :این ها را بهاره داده و گفت: ببخشید که کم است فقط برای این بود که بدانی من به یادت بودم و تو را دعا کردم که زودتر خوب بشوی. مریم که خجالت توی چشمانش موج می زد به مادر نگاه کرد. سارا چادرش را مرتب کرد. مریم گفت سارا می خواهی تا سر کوچه همراهت بیایم تا تنها نباشی؟ سارا گفت:نه نه؛اصلاً. آخر خانم معلم گفت: کسی که به عیادت مریض می رود هفتاد هزار فرشته او را همراهی می کنند تا به خانه اش بر می گردد. دیگر فکر نمی کنم توی کوچه جایی برای تو باشد. مریم و مادرش خندیدند و گفتند: حتماً همین طوره . و تا کنار در او را همراهی کردند.

امام صادق (ع) می فرماید: «هر کس به عیادت بیماری برود هفتاد هزار فرشته او را بدرقه می کنند و برایش آمرزش می طلبند تا آن گاه که به منزل خود بازگردد.»


دیدگاه خود را بیان کنید.

ارسال نظر به عنوان مهمان

0
شرایط و قوانین.
تمام حقوق مادی و معنوی اين سایت وابسته به شهر چترود بوده ، شايسته است که اگر بخشی را استفاده می کنيد نام سایت را يادآور شويد.