بسم رب الشهدا ء (بخاطر ناراحتی من عصبانی بود) اوایل شهادت محمد حسین بود چون مفقود الاثر بود و هیچ خبری از او نداشتیم من خیلی گریه و بی تابی می کردم و از خدا می خواستم بفهمم که پسرم برایش چه اتفاقی افتاده است که یک شب محمد حسین را در خواب دیدم که خیلی ناراحت و عصبانی بود گفتم محمد حسین چرا اینقدر ناراحتی گفت: از تو توقع نداشتم که این قدر من را ناراحت کنی گفتم مگر چه کار کرده ام ؟ گفت با من اصلا صحبت نکن که خیلی از دستت ناراحتم به خاطر کارهایی که می کنی . صبح که از خواب بیدار شدم فهمیدم به خاطر گریه ها و بی تابی های من محمدحسین ناراحت است و من تصمیم گرفتم دیگر ناراحتی نکنم .(خوا هرش حضو رش را احسا س می کرد ) یک شب با خانواده شو هر م و عر و سم و پسر م و دختر م سر سفر ه نشسته بود یم یکد فعه د ید م د ختر م ازسر سفر ه بلند شد ورفت دا خل اتاق مد تی گذ شت و من منتظر شد م بر گر دد وبیا ید غذا یش را بخورد دید م نیا مد رفتم دا خل اتاق د ید م گو شه ای نشسته ودارد گریه می کند .گفتم چرا گر یه می کنی ؟گفت مگر بوی عطرمحمد حسین  را نمی فهمی همین الا ن که سر سفر ه بو دم محمد حسین را دید م که وارد هال شد و از آنجا هم به این اتاق امدمن بلا فا صله دنبالش امد م ولی او را ند ید م فقط بوی عطر ش هنوز هم در اتاق پیچیده استشمام کرد م .مدت یک سا عت  گر یه کرد تا آرام گرفت .(مادر م رادرخانه قبلی می بینم )ما بعد از شهادت محمد جا بجا شد یم و آمد یم به این خانه و یک شب مادر م محمد را در خواب د یده بو د که به طرف خانه قبلی مان ر فته و صدایش می کند و می گو ید محمد کجا می ر وی ؟ می گو ید می خواهم بر و م و به مادر م سربزنم او می گو ید مادرت جا بجا شده اند و د یگر در این خانه زند گی نمی کنند و ر فته اند در یک خانه د یگر محمد می گو ید من کاری با خانه جدید شان ندا رم هر و قت می خواهم مادرم را ببینم به خانه قبلی مان می ر و م و انجا او را می بینم.(بسیار با ملا حظه بود) محمد حسین اولین بار که رفت جبهه بعداز دوماه امد مرخصی نیمه های شب بود که به خانه رسیده  بو د من در خواب و بیداری بو دم احسا س کر د م کسی یو اش به در می زند ابتدا فکر کردم به خیالم رسید ولی کمی که دقت کر دم دیدم صدای ضر به کو تا هی به درمی آید بلند شد م ر فتم در را باز کرد م دیدم محمد حسین است او را بغل کرد م وبو سید م و گفتم چرا محکم در نمی ز نی که زوتربیا یم در ب راباز کنم گفت :نگران شما بو د م که خواب باشید و ازصدا ی در زد ن من ازخواب بپر یدنمی خوا ستم شما را بد خواب کنم بنا براین یوا ش در زد م که اگر بیدارباشید در راباز کنید و اگر خواب باشید تا صبح پشت دربمانم وصبح در ب بز نم .